، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

آذین زندگی ما

ماجرای سیزده بدر

و اما سیزده بدرت ساعت 7:30 حرکت کردیم به طرف منطقه ی ییلاقی دهبکری" وسط راه بارش باران شروع شد و چه زیبا بود......... بابا و داداشی مشغول توپ بازی و جمع کردن چوب برای آتیش شدن من هم شدم اسکیمو"  تو هم همش تو چادر بودی از ترس آتیش و مورچه ها .  میگفتیم بیا بیرون  بازی کن  میگفتی نه مورچه هست نمیام .آخه عزیزم مورچه که ترس نداره . از دست این مورچه های بدجنس چی بگم که نگذاشتن دخملمون سیزده رو درست و حسابی بدر کنه . به هر مکافاتی بودچند تا عکس ازت انداختم .       سبزی زمین رو با آبی آسمون به نیت همه ی آرزوهای قشنگت به هم گره میزنم "می...
20 فروردين 1393

اومدن و رفتن ساینا و خاله

سلام به دخمل ناز بابایی بالاخره بعد از نه ماه انتظار کشیدن هفته ی آخر اسفند ماه خاله با دختری از همدان  اومدن پیشمون و دو باره دیدارها تازه شد از وقتی ساینا به کلاس اول رفته دیگه خاله جون نمیتونه زود به زود به ما سر بزنه اینه که این بار دوریشون خیلی طول کشید.چیزی نزدیک به سه هفته موندن و صبح روز پنجشنبه چهاردهم حرکت کردن به سمت شهرشون.چه قدر زود میگذره انگاری همین دیروز بود انتظارشون رو میکشیدیم .حالا که رفتن جای خالیشون واقعا احساس میشه دیروز خیلی گریه کردم دلم براشون تنگ میشه. خاله مهدیه " ساینا جون هر جا هستین ما عاشقتونیم و دوستتون داریم .   روز اول عید خونه ی مامان جونی &n...
20 فروردين 1393

چهارمین بهار

   بهار بهترین بهانه برای آغاز و                                           آغاز بهترین بهانه برای زیستن است     بهانه ی قشنگ من برای زندگی "....آغاز بهار بر تو مبارک   سلام بانوی کوچک من !   در آغاز سال جدید به مانند یک مادر عاشق میخواهم برایت دعا کنم و   از خدا بخواهم تو را همیشه برایم نگه دارد سالم و تندرست.   عزیزم یه بهار دیگه هم از راه رسید و شد چه...
15 فروردين 1393

رقص و پایکوبی تو در عروسی

سلام مامانی! به یمن اومدن بهار و زیباییهایش ما چهارمین روز ازفروردین به جشن عروسی  نوه خاله ی باباجونی دعوت شدیم .وای  کلی شادی کردی به همه سلام عید  مبارک میگفتی .وهمش میخواستی که ازت عکس بندازم.خیلی بهمون خوش گذشت.          هر آنچه شور وشادمانی ست ....برای تو ...
15 فروردين 1393
1